سخن از جاحظ رفت و نظر دکتر طريف خالدی به ميان آمد که او را آميزهای از سقراط و مونتنی با اندکی چاشنی از ولتر دانست.
در زير گزيدهای از نوشتههای جاحظ در بارۀ «کتاب» را برايتان آوردهام؛ اينها بخشهايی از اثری داستانی در زندگی جاحظ به قلم احمد فالالدين دوست نويسندۀ موريتانيايی من است:
«کتاب انبانی است انباشته از دانش، و ظرفی آکنده از ظرافت.
گر تو بخواهی، از هر گُنگی کُندزبانتر است، و گر تو بخواهی، از «سَحبانِ وائل» بليغتر.
از نکتههای نادرِ آن خندان شوی اگر تو بخواهی، و از پندهايش گريان اگر تو بخواهی.
کيست که تو را پندگوی لهوفرما باشد و پارسای پردهدر و گويای گُنگ... جز کتاب؟
جز با کتاب، نديدهام که بوستانی را در آستين گذارند و گلزاری را بر دامان نهند.
سخن از مردگان گويد و ترجُمان زندگان باشد.
جز کتاب، کيست همدم تو که مگر با خواب تو نخسبد و مگر بدانچه خواهی لب نگشايد؟
ايمنترين کسان در زمين است و رازدارترينِ همۀ رازداران و امانتدارترين کسان در ميان همۀ امانتپذيران!
من همسايهای نيکوتر، همنشينی دادگرتر، همدمی شنواتر، آموزگاری درويشتر، رفيقی با شايستگی و نيکخواهیِ نمايانتر، و با ملالآوری و پافشاریِ کمتر، که از ستيز دورتر و از بَدی گريزانتر، و به ناسازگاری بیاعتناتر و از رويارويی پَرواگرتر از کتاب باشد، هيچ نديدهام.
هرگز پديدهای را با بيانی فراگيرتر، سازوارتر و زودپاداشتر از آن، و درختی را ديرپاتر و نکوبارتر، و در دسترستر و زودرستر و همهجايابتر از کتاب نيافتهام.
کتابها، دستاورد خردهای پاک و ميوۀ ذهنهای نازکانديش هستند
اگر کتابی نبود، قدرت فراموشی بر قدرت خاطره چيره میشد و آدميان را هيچ پناهگاهی برای يادآوری نبود، و اگر چنين میشد، بيشترين بهرهها از کف ما میرفت.
درست است که اعراب جز در قالب شعر برای جاودانگی تاريخ خود نکوشيدهاند، و کسی هم در صدد کاستن از ارزشهای شعر نيست، اما اذعان به امتيازات شعر نبايد مانع گواهی دادن به امتيازات نثر شود. دليل پرهيز اعراب از نثر اين بوده است که اعراب امتی بيسواد بودند که توان خواندن و نوشتن نداشتند، و چون اسلام آيين تازهای را آورد، آنان به فراگيری دانش و نوشتن روی آوردند و نيکی همۀ ملتها، از جمله هنر نثرنويسی، سوی آنان سرازير شد و در آنان گرد آمد؛ وانگهی، مگر نمیبينيد که قرآن هم متنی شاعرانه نيست!
اگر آدمی با يکی دو بيت شعر به طرب آيد، کتاب اما دوستی است سازگار که گاهِ دلمشغولی و بیحوصلگی سراغت نيايد، و تو را نيازمندِ آراستن و شرمناکی نکند.
جز کتاب کدام دوست است که اگر تو اراده کنی، روز در ميان به ديدارش رَوی، يا هر پنج روز يک بار به آستانش در آيی، و اگر تو بخواهی که پيوسته با تو باشد چونان سايهای همراه تو گردد؟
کتاب همنشينی است که تو را نستايد، دوستی است که از تو نرَنجد، رفيقی است که تو را نفَرسايد، خواستاری است که تو را نيازارد، همسايهای است که با تو تنبلی نکند، همراهی است که نمیخواهد با چاپلوسی هر چه داری بستاند و با حيلهگری با تو بياميزد و با دورويی تو را بفريبد.
کتاب چيزی است که چون در آن بنگری بهرهات را فزونی بخشد، ذوقت را برانگيزد، زبانت را بگستراند، گفتارت را سامان دهد، واژگانت را بيارايد، سينهات را آبادان سازد، گراميداشت همهکس را به تو بياموزد، دوستی با پادشاهان را ارزانیات کند، شبانگاه نيز چونان روز در فرمان تو باشد، و در سفر نيز چونان حضَر دستورت را بشنود. آموزگاری است که اگر بدو نيازمند شَوی خوارت نکند، اگر روزیاش ندهی بهرهاش را نبُرد، اگر از وی جدا گردی فرمانت را فرو نگذارد، و اگر باد دشمنان بر تو بوَزد بر تو نشورد.